اهم اخبار:
اون جک را خوندین که میگه دقیقا وقتی سرما میخوری که یک روز قبلش مامانت گفته لباسهات کمه!!! حکایت منه!
امروز وقت سونو داشتم.مامانم گفتن صبحانه نخور باید ناشتا باشی.از اونجا که باوجوداینکه سیصدو یک هزارمین سونویی هست که تو سالهای اخیر میرم،یادم به ناشتایی نبود و فکر میکردم همین که در حد انفجار شاش داشته باشی که دکتر بیل بیلک را فشار میده،همچین از اون پایین بخاطر فشار بالا شلنگ در میره و تخت و شلوار و زندگیت را سیل میبره کفایت میکنه.بنده تو نت هم زدم گفت نه همون شاشو باشی بسه.درنتیجه در نقش شاشوی اعظم رفتم سونو! و تا جایی که نفس بتونم بکشم لمبوندم.بعد که رسیدم، خانمه گفت خانم ناشتایی؟گفتم نه ناشتای چی؟فقط دیگه از چشام داره شاش میریزه.گفت نوچ برو شش ساعت دیگه بیا و تو این فاصله هم ناشتا باش و شاشتم نگه دار!!! اومدم برگردم ،تاکسی گیر نمیومد.چون قیمتها دوبرابر شده دیگه کسی تاکسی نمیگیره.منم که تو وضعیت مافوق اضطراری،اصلا نمیتونستم به اتوبوس فکر کنم.خلاصش یک تاکسی پراید اومد،یک پسر خوشگل قدبلند خوش تیپ گوگولی هم عقب بود،منم که خب میدونید دیگه،کی حوری ول میکنه بچسبه به مامور در جهنم.البته که جلو دوتا مامور در جهنم بود و جا نبود که منم تو بغل جهنمیا بشینم.در نتیجه تو بغل حوری جون نشستم.دیگه تازه تو بغل حوری جونم بودم که یک خانمه دیگه هم اضافه شد و کلا من قل خوردم تو بغل حوری جون،خدا برام حوری فرستاده بودا،اما حوری بی تربیت بود،تو در فرو رفته بودو فاصله مجاز را رعایت کرده بود.در نتیجه با حوری به جایی نرسیدم،امااااااا به موقع به خونه رسیدم و قبل از اینکه بسمت حمام هدایت بشم به مستراب رسیدم و این چنین حکایت ما به پایان رسید.
پ.ن:بخاطر الفاظ بی تربیتی عذرخواهم.
شاعر میفرماید:
زن زیبا بود در این زمونه بلا/خونه ای بی بلا هرگز نمونه/زن گل ماتمه/خار و گل با همه و...
دیدم نصف وبلاگ نویسای مجرد تو وبلاگ خاسدگار داشتن،من نداشتمگفتم شماره لازم نیس بزارید،چون کسی زنگ نمیزنه
شما فقط خاسدگاری کنید منم پز بدم به بقیه که مثلا آرررره
امضا: یک مجرد حسود
پ.ن: شعر بالا را هم برای این نوشتم که من ماه شب چهاردهم،فقط در محاقم.برای همین کسی تا حالا من را ندیده و نپسندیده.
خب اخبار از این قراره که یک قدم به عمه شدن نزدیک شدم.
خبر دوم اون خرید اینترنتیه بود تو اون پست نوشتم.به دستم رسید اما چه رسیدنی؟؟؟دوخت کثیف و پولی که حروم شد.البته نگران نشیدا،من لباس ۶۰۰تومنی را ۸۰۰به خواهرم فروختمتازه گفتم صدتومن ضررخودمه مال تو،فدای سرت
خبر آخر بالاخره نقاشی را تحویل گرفتم ،تکمیل تر از مال مامانششما یک درصد فک کن من باخت بدم.
از اونجایی که همه اسرار فسقلی را چون خیلی بامزن برای مامانم فاش میکنم.خواستم بگم اگر رازی دارید که قرار نیست کسی بفهمه من در خدمتم.