من چندسالیه روزه نمیتونم بگیرم.چندوقت پیش هم داداش کوچیکه آنفولانزا معده گرفت ،هنوزم دارو میخوره و اوضاع معدش داغونه و اونم روزه گرفتنش تموم شدو چنین شد که ما دوتا روزه خوار خونه شدیم.شبهای قدر نوه بزرگه گفت من میام خونه شما،شب دوم گفت من سحری هوس بله (ل تشدید داره)کردم.ما هم درست کردیم،خورد و اضافیشم رفت تو یخچال.پریروزم جاتون خالی من و داداش کوچیکه تن ماهی خوردیم که چون من دوس ندارم از نصف تن که سهم من بود،نصفش اضافی اومد و رفت یخچال.گذشت. امروز مامانم گفتن سیب زمینی ها داره خراب میشه بده من برا ناهارت کوکو درست کنم،تو برو لباس بریز تو ماشین!تا من لباسها را تفکیک کنم و برگردم کوکو درست شده بود.چشمتون روز بد نبینه من که گشنم بود،یکی را برداشتم و گاز زدم بخورم،دیدم یکم شوره و یک بو و طعم خاصی داره.یکم دیگه که خوردم تن ماهی را توش تشخیص دادم.مامانمم درحال نماز پشت میز آشپزخونه بودن،گفتم مامان یعنی جایزه مادر نمونه را باید بدن بشما،تن ماهی را برای اینکه اسراف نشه با روغنش کردین تو مایه کوکو؟؟؟؟یعنی خاک تو سر اون خارجی ها که شما را هنوز با اینهمه استعداد ندزدیدن و نبردنمن مطمئنم این رگ را از مامانبزرگ نبردین،اگر برده بودین تو بقبه آبجیاتونم یکجا نمود میکرد،از همون تک عمتون بردین که خاطراتی که می گید که چطور دوازده تا دخترش را مدیریت کرده و شوهرداده ،این رگ همون عمتونه،مامانم که فقط سعی میکردن نخندن،آخر اینقدر خندیدن که نمازشون شکست.من که نخوردم اما صدامم درنیومد به داداش کوچیکه بگم چی توش بود،خورده میاد میگه مهدعلیا مامان گوشت از کجا آورد کرد تو کوکو؟؟گفتم گوشت؟رفته یکم از تن را آورده میگه آره پس این مرغه؟؟بو و طعم خاصی نداشت،اما عجیب بود مامان گوشت از کجا آورد کرد تو کوکو ،تو یخچال گوشت نداشتیم.انقدر بهش خندیدم که خدا میدونه،گفتم تو خیلی تو غذاشناسی خنگی،خنگ اون تن ماهیه،گوشت کجا بود؟یکم حداقل اینطرف اونطرفش میکردی میفهمیدی خنگ.

از مادران عزیز سرزمینم خواهشمندم ،در طعم ها...بخدا آدم را از غذا میندازید.حالا من یکی از فیوریتهام از دست رفت،خوشتون میاد.