هربار دکتر فیزیوتراپم را میبینم،انگار لیلا را میبینم که تو دلش به بعضی مریضهای درمانگاهشون فحش میدهچون حسم اینه که اینم داره بمن فحش میده و چه گیری افتادم خاصی تو چشماشه

آش را با جاش برد!

رفته بودم یک گوشه و یواشکی بسته پفکم را میخوردم.خواهربزرگم یکمرتبه اومد تو اتاق و بسته پفکم را گرفت و گفت تو زیاد خوردی این مال من!خلاصه بزور ازش پس گرفتم و چون نصف بسته را خورده بود،برایش خوندم:چو دزدی با چراغ آید/گزیده تر برد کالا.خواهرم یک نگاه به من کرد،یک نگاه به بسته پفک و از دستم کشید و ته بسته را تو مشتش گرفت و سه تا دونه تهش گذاشت.گفت بیا اینم نتیجه گزیده بردنم! یک نگاه به بسته و سه تا دونه تهش  کردم و گفتم والا خواهر این گزیده تر نبود.این آش بود که با جاش بردی

راستی چون رافائل به دنیای وبلاگ نویسی برگشته،گفتم اگر اینستا باز نبودین و اینستاش را نداشتین،این آدرس وبلاگشه.

Vaaguyeh.blogsky.com

اموال ناصر خاله!

غروبی خواهرام اومدن خونمون با نوه بزرگه نشستیم به تحلیل میزان علاقه فسقلی.برگشتم گفتم مامانش که مهدعلیاس،منم جیران.نوه بزرگ میگه منم از زنان حرمسرا،گفتم نه تو جزو زنان صیغه ایمیگه نخیر من زن اولممامانم شدن زن دوم و به ترتیب بقبه خواهرا بقبه زنهای عقدی و چون تا ۴تابیشترعقدی نمیشد بقیه صیغه ای بودن و عمش و دخترعمش و مادربزرگ پدریش هم  جزو زنان صیغه محسوب شدنددایی کوچیکه هم که در اکثر مواقع موردلطف است،اما گاهی دچار غضب ملوکانه میشه،امیرکبیر شدبعد تصمیم گرفتیم بانوه بزرگ و آبجی کوچیکه و مامان ناصرجون و ناصرخاله بریم بیرون.وسط راه من و ناصرخاله حرفمون شد،بخواهرم گفتم نگه دار من پیاده شم برم خونمون.به مادرمم میگم شما چیکارم کردین که ناصرخاله میگه مامان به هیچوجه نگه ندار.فقط یکروز بیا بریم سمت بیابون،گوشیشم ازش بگیر و تو بیابون پیاده اش کن.منم گفتم اصا من شوهر میکنم میرم.حالا که قراره بیابون پیادم کنید.ناصرخاله عصبانی میگه همین یکدونه خاله باید برای من بمونه یانه؟تهشم با خشم اضافه کرد،یکبار دیگه این جمله را بگی با پشت دست میزنم تو دهنت تا خون بیاد.به نوه بزرگ هم که میگفت من میرم خارج،گفت میام دنبالت خارج،نشونت میدم بی اجازه من کجا رفتی(بچم مراقب دارایی هاشهعوارض تک فرزندی)

نقدی بر فیلم....

آخرین باری که ۳۰نما رفتم را یادم نمیاد.اصولا هیچ علاقه ای به فیلم ها و سریال ها ندارم.دلیلش هم مزخرف بودن بیش از حدشون است.آخرین سریالی که دیدم قلب یخی و قهوه تلخ بود.قلب یخی بیشتر بخاطر موسیقی های انتخابی فیلم بود که باب میلم بود و موضوع داستان که میرفت سراغ فرقه های نامتعارف و قهوه تلخ هم بخاطر بابا اتی و اون یکی پیرمرده که کل نمک سریال برا اون دوتا بود.تو این سالها هر کی گفت بلیط بگیرم بریم ۳۰نما،گفتم پول حروم نکن.اون پول را بده خودم ،استفاده بهتری ازش میبرماما اینبار مامان ناصرم و ناصرخاله که دوست داشت همراهشون برم ،دعوتم کردند و اومدن من را بردن.من تحلیل خودم بعنوان یک مخاطب عام و نه خاص و نه حتی کسی که ذره ای تحصیلات ۳۰نمایی داره یا اطلاعاتی در این زمینه داره، مینویسم.

از اونجایی که گفته بودن فیلم کمدی است و باتوجه به اسم فیلم"صبحانه با..." ما فکر نمیکردیم سر تا ته فیلم بدآموزی برای ناصرخاله باشه،پس وی را بردیم.این اولین مساله که به نظرم وقتی همه جا میگیم کمدی ،باید رنج سنی مخاطب را حدودی معلوم کنیم.خب شما تو کمدی انتظار شوخی های سخیف ندارید،یا اینکه اول تا آخر فیلم پودرسفید بزنن.از اول فیلم که متلک های سخیف شروع شد،حالم گرفنه شد.نکته بعدیش کلا لوکیشن خاصی نداشت.بیشتر تو دو سه تا فضای محدود بود.نکته مهم دیگه اش یا تعریف طنز برای من متفاوته یا برای نویسنده و کارگردان اثر،چون تنها چیزی که نبود طنز!!!ولو طنز تلخ!!!بیشتر عین وقتی بود که شما میخوای بچه ات را نصیحت کنی،اما نمیخای مستقیم متنبه کنی،مثال میزنی،بچه فلانی که فلان جا فلان غلط را کرد،اون سلسله بدبختیا که سرش اومد همه ریشه در اون غلط اولیه اش داشت و خب بچتون که متنبه نمیشه،اما ادا میاد که مثلا فهمیده.دقیقا فیلم چیزی شبیه همینه.فیلمی بشدت سخیف،بی معنا با بازیگران گیشه پرکنی که اصلا خوب بازی نکردند و بازیشون زیادی از حدمصنوعی بود با دیالوگهایی مصنوعی تر.درکل اگر قرار باشه از ده نمره،نمره ای به این فیلم بدم من نیم میدم و بیشتر از این به نظرم ارزش نداره.کاش اونهایی که تو این صنعت هستند،باتوجه به اینکه تو سالن فقط ما بودیم وسه تا زوج جوان،بدونن که با این قیمت بلیط ها حقیقتا کسی اگر هزینه میکنه و میاد،میاد که فیلم خوب ببینه نه یک آشغال!برای مخاطب ارزش قائل بشن و اگر قراره مزخرف بسازن،اصلا نسازن.شکر خدا تو هگه چیز در حال سقوطیم.