این قافله عمر عجب می گذرد

امروز یک مراسم ختم رفتم،بعد از مدتها.چون اصولا بعد از پدرم،همه نزدیکانم میدونن ختم کسی نمیرم.چون حال روحیم بشدت خراب میشه و بهم میریزه،ترجیح میدم نه خودم را اذیت کنم ،نه دیگران را.اما امروز مجبور شدم برم.

یک:

چرا جدیدا مجالس ختم اینطوریه که صاحب عزا دم در میشینه و بقیه پشت بهش رو صندلی!!! من انقدر بدم میاد از این حرکت که گفتن نداره.زشته خب پشتت را بکنی به صاحب عزا،مثلا برای تسلی اومدی!

دو:

من از صاحب عزا،صاحب عزاتر رفته بودم.بعدش بخودم فحش دادم،میمردی یک کرم و یک رژ نود میزدی؟چون صاحبهای عزا آرایش کامل داشتند و منم با یک صورت بی رنگ و رو داشتم تسلیت میگفتم.اصلا خودم خجالت زده شدم.

سه:

ناهار مهمون داشتیم و دلتون نخواد یک قورمه سبزی مبسوطی هم زده بودم.فقط چون مهمون دیراومد،ناهار دیرخوردم و چون مراسم دیر بود .درحالیکه همه وجودم بوی قورمه سبزی میداد رفتم مجلس و خب باز شرمنده شدم.

چهار:

انقدر فهمیدم که جز بچه ها و همسر متوفی،حتی خواهروبرادرشم اونطوریا که همه فکر میکنند عزادار محسوب نمیشن.نمونش تو کوچه تو جمع آقایونی که ایستاده بودن،تا خانمهاشون بیان.برادرهای متوفی داشتن حساب میکردن که الان چی ازش مونده و خونش که تو فلان منطقه تهران است چقدر می ارزه و آیا داماد مرحوم دخترش را مجبور میکنه برای سهم الارث اقدام کنه یا اونها همه چیز را بنام مادر میکنند تا وقتی  مادر زندست تو رفاه باشه و آسیبی از فوت همسرش نبینه.البته مرحوم یک بچه از ازدواج اولش داشت که اینجا نیست و در دیار کفره.بالای سی سال است رفته و هیچ خبری ازش نیست.حالا سر اون هم احتمالا به مشکلاتی برمیخورن.

پ.ن: بنظرم اگر هر مردی خونه اش را با همسرش صلح عمری کنه،خیال همسرش را از داشتن سرپناه بعد اون راحت میکنه.خیلی بچه ها بعد فوت پدر به دنبال خواسته هاشون مادر را آواره می کنند.البته که بچه های خوب هم کم نیستنداما کار از محکم کاری عیب نمیکنه.

نظرات 3 + ارسال نظر
ماهش دوشنبه 22 بهمن 1403 ساعت 15:19 http://badeyedel.blogsky.com

هی چه خاطرات هایی رو تعریف کردید!؟
منم تازگی به این هیولای درون آدما پی بردم


همه ما درونمون داریم،خیلی هامون بهش آگاه نیستیم،خیلی هامون هم از وجودش لذت میبریم.

monparnass دوشنبه 22 بهمن 1403 ساعت 07:14 http://onparnas.blogsky.com

"نظرم اگر هر مردی خونه اش را با همسرش صلح عمری کنه،خیال همسرش را از داشتن سرپناه بعد اون راحت میکنه...اما کار از محکم کاری عیب نمیکنه. "

چه حرف درستی زدی عمه
توی خونواده ما این مساله پیش اومد
مادر مرد و بچه های خوبش
بعد از چند سال تحمل و چیزی نگفتن
بخاطر قرض هایی که از سبک زندگی
< خرج بیش از درآمد >
بالا آورده بودند چشم طمع به خونه ی داشتند
که به اسم مادر بود و پدر در اون زندگی می کرد
اول در پرده و غیر مستقیم
و بعد آشکارا خواستار فروش خونه شدند

مرد بیچاره که صحیح و سالم داشت زندگی می کرد
از دیدی این همه پررویی و طمع بچه هاش
سلامتی اش رو از دست داد وبعد از دو سه ماه
از مطرح شدن درخواست بچه هاش
از درون پوکید و مرد
در طمع کاری ما فرزندان شک نکن
کوچکترین شکی نکن
امیدوارم هیچوقت جزو وراث نشی
چیزهایی از برادر و خواهر می شنوی و میبینی
که باورت نمیشه
تازه اگر خودت به هیولا تبدیل نشده باشی.
به این می گن حرص بخاطر پول
هرچه داشته باشی بیشتر می خوای
شبیه آب شور
که هرچه بیشتر می خوری تشنه تر میشی

همه این ویروس رو داریم ولی نهفته هست
وقتی وارث میشیم
خودشو نشون میده
بد هم نشون میده
وارث بودم
و دیدم.

ما برای همین هیولا نشدن بعد از چهلم پدرم خونه را به نام مادر زدیم.هرچند مسئول ثبت اسناد موقع امضا هزاربار گفت پشیمون میشید،نکنید اینکار را.ولی واقعا حق باتوست.آدمی هیولا میشه.من به هرکسی که قبل فوت بابا ما را میشناخت میگم خونمون هنوز همونجاست.تعجب میکنه .چون حتما اونها هم هیولاها را دیدن.

سمیرا یکشنبه 21 بهمن 1403 ساعت 23:47

سلام عمه عزیزدلم تسلیت میگم خدا پدرتون رو رحمت کنه موافقم که باید قبل از فوت به فکر همسر بود خدا به شما طول عمر بده اون هم سرشار از شادی و سلامتی

سلام دخترقشنگ و ماهمقربون محبتت ،خدا امواتت را بیامرزه
نمونش همسایه ما بود.آقاهه تریلیاردر بود،از صفر به صد رسبده بود.وقتی فوت کرد بچه هاش همه چیز را تقسیم کردند و حتی حاضر نشدن خونه را دراختیار مادرشون قرار بدن که تا زنده است آواره نشه.ثروت کمی به جای نگذاشته بود،اما چیزی هم به خانمش نداده بود.حالا خانمه بعد یک عمری عزت داشتن هر هفته آواره خونه یکی از بچه هاشه.
قربونت برم عزیزمانشاالله خدا به تو و عزیزانتم طول عمر و سلامتی بده عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد