فسقلی غر میزد که دوست نداره بره مدرسه،منم داشتم بهش امید میدادم که مدرسه میری باسواد بشی،بتونی برای همه نامه بنویسی(بیشتر منظورم پیامک بود،اما پیامک یادم نیومد،شد نامه)خیلی جدی گفت اولا مهدعلیا،من پیش دبستانیم،هنوز باسواد نشدم.برم کلاس اول باسواد میشم
دوما خونه های الان که جای نامه انداختن نداره،خونه اون مادربزرگم که قدیمیه جا داره
مگه از لای در برات نامه بندازم.هیچی دیگه ،ما متنبه شدیم تا مثل دوران خودم فکر نکنم و به یک دهه نودی دیگه نگم نامه بنویس،مگه عهد قدیمه
.............
در راستای اینکه فعالیت چندانی ندارم،زبونم اما کار میکنه و با مامانم تفاهم سر جمع و جور کردن و چینش خونه هم نداریم.در نهایت مامانم که از دست من به ستوه اومده بودن،گفتن من نمیدونم خدا توی من چی دید اینهمه دختر بمن داد
عمه ولی هیچی حس و حال نامههای کاغذی رو نداره

دلم نامه خواست
عمه به من رفتی، سر منم غر میزنن :|
واقعا لذتش خیلیه



عمه ما کپی همیم
سلام عمه جونم، شمارو به مادرتون و ما عطا کردن الحمدالله


سلام عزیزدلم،قربون محبتت بشم
مامان محترم از دست هر کسی عصبانی شوند سر شما تخلیه خشم نکنند چون در دسترس شون هستید تا خوشحال باشم.
من از همه بیشتر رو اعصاب مامانم قدم میزنم