از اونجایی که بعضی خاله ها حکم مادر را دارن ،فسقلی میشه ناصرجون خالش
خواهرانه رفتیم بیرون،ناصرجون با غصه گفت ،من بزرگ بشم بچم نمیدونم خونه مادرجونش بیاد یا با مامانش که زنمه،بمونه خونهاما من باید حواسم به مادرم باشه و هرروز سر بزنم
منم گفتم خب اگر تو ببریشون که میان،مگراینکه تو نخوای.بعد اضافه کردم،منم میام تازه، که خیلی جدی گفت نه مهدعلیا تو اونموقع پیر شدی دیگه نیا!!!گفتم وااا خب پیر بشم گناه دارم.
گفت نه دیگه تو نیا و چنین شد که اینستاگرام من از اون روز شده سرچ خانه سالمندان که تا کنکور نگرفتن،جا رزرو کنم.
(میخواستم برم اونور ،حسینیه کنم کاخ.سفید را ،این ترامپولین بی تربیت گفته میخواد مهاجرها را بیرون کنه.بی تربیت میزاشتی من بیام،خانه سالمندانم را لاکچری انتخاب میکردم،بعد زرت و پرت میکردی.اینم شانس منه،لب دریا برم،خشکیده.
)
تازه در مورد آرزوهاش حرف میزد و گفت آرزو دارم خیلی پولدار بشم.منم با چشمهای براق زل زدم که بعد بگه خاله را به آرزوش که داشتن بک ماشین شاسی بلند دنده اتوماتیک خارجیه میرسونه که خیلی شیک برگشت گفت ،بعد تو بشی خدمتکار من!!!هیچی دیگه خانه سالمندان خوب سراغ دارید معرفی کنید من برم تو کار رزرو
وای خدا هیچ خاله ای اینطور در معرض خواهرزاده تخسش قرار نده. اینها از مجا به ذهنش میرسه آخه؟!

الهی آمین
دهه نودیه دیگه
وای خدا خفت نکنه مهدول




مهدول خوبه دیگه گیر نده
منم میگم فولی