چقدر افکار خودکشی زیاد شده.عصری خواب بودم که یکی از دوستانم زنگ زد.بقدری خواب بودم که بجای اینکه صدای گوشی را قطع کنم،زدم روی وصل تماس و تا چشمم اومد باز بره روی هم شک کردم.دیدم وصل کردم و فقط صدای گریه میاد.بدون اغراق ۳ساعت تمام با تلفن حرف زدم.چون رفیقم به مرز فروپاشی روانی رسیده بود و بهم گفت عصری که همسرم خونه نبوده،هرچی قرص تو خونه بوده از غلافش درآوردم و لیوان آب هم گذاشتم کنارم که بخورم که یکمرتبه دختردوسالش از خواب می پره و گریه را سر میده.گفت اگر گریه اون نبود زندگیم را تموم میکردم،چون تحملم تموم شده.تا زمانی که همسرش به خونه برنگشت و صداش را نشنیدم و خیالم از بودنش راحت نشد،مکالمه را با هر چرتی به ذهنم رسید ادامه دادم.تازه این رفیقم تو نظر من واقعا یک مومن واقعیه و من هربار نمازخوندنش را دیدم برخلاف من که عین کلاغه است،با عشق و با لذت بوده.اصلا دنیای خودش را داره،اهل غیبت نیست،تو زندگی هیچ کسی ندیدم سرک بکشه و سرش تو کار خودشه.اهل کمک بی چشم داشته ،اما امروز بهم گفت مدتهاست نماز هم نمیخونم.خسته شدم،دیگه نمیکشم و تنها وصل کنندم به دنیا دخترمه و ترسم از آینده اونه.من به این فکر میکردم که داریم به کجا میرسیم که همه عزیزانمون را فراموش می کنیم تا از این رنج خودمان را به ظاهر به آرامش برسونیم؟کاش خدا خودش کمک کنه.
میخواستم چند جمله بنویسم ولی زبونم نمیچرخه...
شده غم کده... :)
متاسفانه

تو این جامعه و مسوولین و بحران و لحظه ی حساس کنونی که هستیم؛ نتیجه ای جز این انتظار داشتین؟!
نوچ
شیوع اختلالات روان به خصوص افسردگی بیشتر از اون چیزیه که فکر میشه. قبل از کرونا می گفتن از هر 4 نفر یک نفر مبتلا به اختلالات روانپزشکیه که باید درمان بشه. بعد از اون کمی بیشتر شده در مطالعات داخلی و خارجی.متاسفانه این ژست های ادایی درمانگر و تراپیست هم خیلی زیاد شده. به نوبه خودش خوبه ولی کنار روانپزشک/ یعنی باید درمان دارویی در بسیاری از موارد شروع بشه و اگر لازم بود برن پیش روان-شناس و به قول روشنفکر ها تراپیستشون.
اگر با خواهر، مادر، همسر دوستتون راحتید موضوع رو بهشون بگید.
افکار خودکشی و حتی فراهم کردن وسایل خودکشی یک اورژانس پزشکیه. و ریسک تکرارش خیلی زیاده.
والا من اعضای خانوادش را نمیشناسم و هرکدوم را کلا دوبار دیدم.طبیعتا نمیتونم برم جلوشون را لگیرم و لین مساله را مطرح کنم.خدا را شکر فعلا خودم اصلا این ایده را ندارم.چون هنوز ته مانده ایمانم به خالقم مانع بزرگی هست حتی برای فکر کردن به این قضیه.اما در مورد روان پزشک،خودش مراجعه کرده.دیروز باهاش حرف زدم و گفت همه چیز را توضیح داده اما متاسبانه پزشک خوبی را انتخاب نکرده بوده،چون دکتر با توجه به علائمش دارویی که بهش داده،البته باتوجه به تعاریف خودش میگم چون من دارو را ندیدم،گفت باعق توهمش شده و حالش بدتر شده.گفت با دکتر تماس گرفته و گفته این علائم را دارم،دکترش گفته طبیعیه برای مدتی دارو بخور خوب میشی و اون هم تصمیم گرفته بود نخوره.حالا حرفم را گوش کنه و دکتر دیگه ای بره یا نه را خبر ندارم.
یه نفر زنگ زد و صدای گریه می آمد و تو سه ساعت به حرفاش گوش دادی در حالی که از خواب ناز پریده بودی؟بعد جوش کردی؟خب معلومه چه بر سرت آورده شده ؛عزیز دلم.چه خبره این روزها؟!
والا بخدا نمیدونم چه خبره؟امروزم یکی دیگه حرصم داد.آخر سر من که نصف سفره دلم را اینجا باز میکنم،نصفشم هیچ کجا قشنگ سفره دلم را پهن کردم که ملت این فکرهای مسخره را بریزن دور و فکر نکنند همه گل و بلبل هستن و فقط اونها تو فشارن.اگر حرف نمیزنی،چون دلیلی نمیبینی بلندگو دستت بگیری بقیه ببینن چه زخمهایی داری.جای مقایسه کردن و فاز افسردگی برداشتن و بعدم راحت کردن خودشان باید بگردن دنبال چیزی که حالشون را خوب کنه.وگرنه همه ما زیرپوسته ای که از خودمان به بقبه نشون میدیم،زخمهای بیشماری داریم که فقط نمیخواهیم بقیه ببینند.
یا خدا
این چند روز اونقدر آدمهای آخر خط دیدم و شنیدم ....
دیگه هیچی برای گفتن باقی مانده؟
واقعا حرفی نیست.من دیشب انقدر جوش کردم که حالم بشدت بد شد.چه میشه گفت؟