دیروز رفتیم کنسرت همنوازی نوه بزرگ.خب من یک سلیقه خیلی کجی دارم تو موسیقی که نمونش قابل دیدن نیست.بعد موردبعدیش اینه من بیشتر از نیمساعت نمیتونم بندصندلی بشم.یعنی ظرف نیمساعت یک چیزی بهانه میکنم تا بتونم یکجوری ولو برای چندثانیه از صندلی کنده بشم.حالا فکر کنید من با این روحیه یکساعت نشستم و کم کم حس میکردم اگر بیرون نرم خفه میشم،درنتیجه دیگه زدم بیرونبعدم برگشتم خونه،چون تحملم تموم شده بود.
از دیروز جنگ آغاز شده که چرا بنده دوساعت و نیم بندصندلی نشدم تا تموم بشه و دوییدم بیرون
......................
دوستم بمن میگه تو در و داف بدون آرایشیداداشمم که از وقتی ازدواج کرده،همیشه نگاه بمن میکنه و میگه نه مثل آدم بلدی کرم بزنی و نه رژ،هردوتاش نصفه است
خودمم فکر میکنم داف مناطق محرومم
حالا چرا این را نوشتم؟
دعوت شدیم یک مراسم و درمیانه مجلس،رقص دوتا دهه نودی را دیدیم که بسیار هماهنگ و قشنگ بود.بخصوص که دختر دهه نودی یک آرایش خیلی ملیح و قشنگ داشت و پسردهه نودی هم یک رقص مردونه قشنگ و بعدم ازمنابع غیررسمی خبر رسید که بله یکی دوسالی هست این دوتا همدیگه را میخان و دارن برای آینده برنامه میریزن و پدر و مادرشونم راضین.اون وقت منم با این سن و سال....
چرت و پرت نوشتم؟بلی،آگاهم.فقط صرف روشن نگه داشتن چراغ نیمسوز وبلاگ بود قبل از اینکه کلا از کار بیفته