بمناسبت روز مادرناصرخاله عکس مامانش را کشیده که تو دستش یک بشقاب کوکو سبزی هست .به مامانش گفت چون تو کوکو سبزی دوست داری مامان برات کشیدم.بعد بمن گفت چشم مامانم را با یک چیز ببند بهش بدم.با قول کشیدن یک نقاشی هم برای من پذیرفتم.از اونروز تا الان هرکاری کرده من را قانع کنه که نقاشی بلد نیست تا نقاشی مادرش تک باقی بمونه.امروز هم بزور راضی شد نقاشی من را بکشه که نوک مداد رفت تو انگشتش و تبدیل شد به یک کولی که اگر تیر خورده بود هوار کردنش کمتربودو در آخر با حمایت مامانم خطی کشید روی نقاشی خواسته شده من.اما خب چیزی که اون و مامانم نمیدونن اینه که این خاله حسود آخرنقاشی سفارشیش را تحویل میگیره،حالا ادا بیاد
چقدررر این ناصر شیطون و زرنگه. میخواد نقاشی مامانش تک بمونه
آخرش مجبورشم کشیدمال من قشنگتره.کلاه و دستکش داره،خواهرم میگه برای تو حجاب کشیده،مامانش بی حجابه
عمه جان باهاش مسابقه بزار
اون شما رو بکشه شما اون رو بکشید
عمه جان به هیچ صراطی بچم مستقیم نمیشه
اوخی... چقده گشنگ واقعا بچه ها از یه دیدگاه متفاوتی به دنیا نگاه میکنن.
خوبه باز مجروحیتشو گردن تو ننداخت
خیلی خیلی قشنگهمن عاشق نگاهشونم که البته با ما خیلی فرق داره،بخصوص تو پسرا که خیلی بامزس
شانس آوردم اونطرفها نبودم