پدرم وقتی مردبا اینکه وسط امتحانات میانترمم بود یک هفته دانشگاه نرفتم.گفتم گور بابای دانشگاه.وقتی هم که رفتم ،یکمرتبه وسط کلاس میدیدم درحالی که زل زدم به استاد و مثلا دارم درس گوش میدم،درحال گریه ام.تو کل اون کلاس هیچکسی حال من را نمیفهمید.چون هیچکسی بدون بابا نبود.همه زندگی خودشان را داشتند،میگفتن میخندیدن.از خاطرات عاشقانه های پدر و مادرشون میگفتن و من پذیرفتم،زندگی همینه.شاید درلحظه بهت تسلیت بگن،اما خب هرکسی زندگی خودش را داره و کسی خودش را توی غم تو غرق نمیکنه.گذشت.داغ های زیادی توی این سالها دیدم،اما اینم فهمیدم،توی یک داغ موندن،توی یک آسیب موندن کمکی به هیچکس نمیکنه.میدونین همه عمر اون داغ،اون حسرت روی دلت هست.توی هرخوشی اون کمبود و اون نداشتن تو چشمت میاد،بخصوص اگر اطرافیانت نداشته تو را داشته باشند و خدا نکنه بخوان به چشمت بیارن.اما زندگی به من آموخت،تو هرفرصتی،حتی اوج غمت یک چیزی را بهانه کن و بخند.هنرزندگی تو اینه که بدون تمسخربقیه،توی زندگیت دلیلی برای خنده پیدا کنی و اجازه ندی غم و دردت غلبه کنه بهت.
غم آدم را خموده میکنه و ازت فرصت ساختن را میگیره.به جای تمرکز روی نداشته ها و حسرتها باید داشته ها را برای خودمان بزرگ کنیم تا موفق بشیم.وگرنه هرآدمی که تو این دنیای بزرگ هست،یک حسرتی حتما به دلش داره،فقط جنس حسرتش فرق داره.
رفتم بالای منبر نه برای شما،برای خودم.برای دلی که بدشکسته.باز باید بلند بشم.حق ندارم بشینم زمین و اشک بریزم،باید خودم را جمع کنم.وقتی نیست.
سلام عمه جونم، حالت خوبه عزیزم؟

سلام عزیزم،متاسفانه رو به موتم
زین سبب هیچ کامنتی را جواب ندادم و تایید هم نکردم