خب میخواستم پست قبل را تکمیل کنم،گفتم اون را دست نزنم بیام براتون جدیدتر بنویسم.بیایید از همون خریدای خواهرشوهرباوقار بگم تا برسیم به بقیش
جونم براتون بگه یکدونه خط چشم خریده بودم عسللللل ،فقط تا میکشیدی نمیدونم حکمتش چی بود عین شاش بچه چکه میکرد،میرید به اعصاب آدمیک ریمل هم خریدم ،فروشنده قسم خورد حجم دهندس و از سمتی هم اصلا مژه ها بهم نمی چسبن،به اون قسم دروغش قسم که عین چسب مژه ها بهم می چسبید،عین ابر بهارم میریخت پای چشم،چقدر پول اون را دادم لامصبخواهرامم نخریدن،ازبس بد بود جفتش رو دستم باد کرده
خب از مراسم بخوام بگم،از اونجا که خب خواهرشوهرم و سطح توقعاتتون باید در حد خواهرشوهرجونی باشهپذیراییشون خیلی ضعیف بود.انقدر که جلوی من و مامان و آبجی کوچیکه یک ظرف میوه بیشتر نگذاشتنکیک به ناصرخاله ندادن که خب مهدعلیا اینجا وارد شد و بشقاب کیکش را داد ناصرخالهبچم عاشق کیکه،تو روح هرکی بچم را یادش برهبقیش در کل خوب بود.دست زدیم،آقایون رقصیدن،عکسهای دست جمعی و تکی با عروس و داماد گرفتیم.از،اونجایی هم که معتقدیم زندگی دونفر با مشارکت هردو ساخته میشه،بحث جهیزیه و...نکردیم و ظاهرا به همین واسطه بدهکار شدیم.چون خبر رسیده که گفتن کل جهیزیه با داماده و چون ما نه جنوبی هستیم و نه رسمی اینچنین داریم،فعلا سکوت کردیم.(عروس هم جنوبی نیس خب که بگیم رسم منطقه اونهاست) همین دیگه این هم گزارش مبسوط یک شب شاد.
انشاالله همه جوونها خوشبخت بشن و کنار هم دلشون شاد باشه و در سختی ها پناه هم بشن.
این پست قرار بود به طنز نوشته بشه،اما انقدر این چند روز بعدش حواشی و حرف و حدیث داشته که شادی مثل قند و طنزش را بیشتر مثل کون خیار تلخ کرده.درسته که خیلی چیزها را بشما میگم که جای دیگه نمیگم،اما خیلی چیزها را هم نمی نویسم.اما فقط یک چیز را از من پیرزن به یادگار نگه دارید.همه خریدها و همه چیز تو زندگی هزاربار تکرار میشه،اما از اول که دارید وارد یک خونواده دیگه میشین و خونواده خودتان را بزرگ میکنید،درست وارد بشید.حرف فقط حرف من باشه شاید اولش خریدار داشته باشه اما کم کم از چشم میندازه آدم را.از قدیم گفتن حد و اندازه نگه دار که اندازه نکوست.نه از این ور بوم بیفتید نه اونورش،حدوسط را همیشه تو زندگی بگیرید تا زندگی هم روی خوشش را نشون بده.
خواهش میکنم عمه جان، باز اگه سوالی بود در خدمتم
قربون محبتت عزیزمحتما
مبارک باشه عمه جونم ان شاءالله عروسی ناصر خاله
فداااا
ایشالاااااااااا
عمه جان مبارک باشه
ان شاالله خوشبخت بشند
قربونت برم عزیزم
ایشالاااا
ایشالا که خوشبخت بشن.خیلی کار خوبی کردین که سکوت کردین.بذارین خودشون فعلا با هم حلش کنن اگه دیدین نشد و از شما کمک خواستن راهنمایی شون کنین.
هرچی میخونم باورم نمیشه همش منتظرم آخرش نوشته باشی میخواستن مارو امتحان کنن
به نظر من وقتی دو نفر به اندازه ای بالغ شدن که تصمیم به ازدواج میگیرن پدر مادر هیچکدوم وظیفه ندارن خرج چیزی رو بدن و اگه هم بدن لطف میکنن.ما که خودمون دوتایی همه چیزمونو خریدیم.حالا ایشالا که با آرامش حل بشه این قضیه
فعلا دچار امتحان الهی شدیم از چندناحیه چیز شدیم
منم باهات هم عقیدم عمه جان،البته اگر بزرگترهای هردوطرف اجازه بدن واقعا همینطور باشه و زندگی را با هم بسازن نه اینکه...
ممنونم بابت کمکی که کردی عزیزم،چون گفتی تایید نکن نکردم دخترم
مبارک باشه.حتما که زیبا و با وقار بودید عمه جان.
نمی دونم برای بچه هام (اگر یه روزی تصمیم به ازدواج بگیرند) چه کنیم که این حرف و حدیث ها نباشه.
به نظرم باید بزرگترای هر دو طرف مواظب باشن که این حرف ها باعث کدورت نشه.
خیلی قبلنا خونه و فلان با پسر بود جهیزیه در حد راه انداختن زندگی با دخترا.
زمان ما پسرا سیستم صوتی تصویری و یه تخته فرش هم می آوردن.
چند سالی بود که شنیدم تو مراسم بله برون،علاوه بر صوتی و تصویری سرویس چوب و یخچال فریزر و لباسشویی رو پسرا تقبل می کنن.
به نظرم هر ازدواجی باید طبق رسوم و فرهنگ دو خانواده به تعادل و تعامل برسه. باز هم مبارکتون باشه.
ممنونم،انشاالله قسمت بچه های شما بشهنظرلطفته عمه جان،اما عکسها را دیدم که خیلی بد بود
من برادرم چون سالهای زیادی مجرد و تنها به اجبار زندگی کرده،چون محل کارش از ما خیلی دوره،تقریبا همه وسایل زندگی را بمرور خریده و میشه گفت برای شروع زندگی وسیله داره.البته خب وسایل عروس نیست و کمبودهایی مسلما وجود داره،اما ما با توجه به این مساله بحث جهیزیه را اصلا پیش نکشیدیم که خودشان هرطور صلاح میدونن،انجام بدن.اما خب...
قربون محبتت عزیزم
پس عمه عزت الملوک جان در نقش خواهر شوهر با وقار دندون سر جیگر گذاشتند و لام تا کام حرف نزدن مبادا بهانه بیفته دست اونایی که میگن ما خوبیم عزت بده.مراسم هم به خیر و خوشی گذشت وآب از آب تکون نخورد.معمولا هرچه حرف و حدیثه از تو این دور همی ها در میاد بیرون(چرا در گنجه بازه،چرا دامنت درازه)؟اگر بی حرف و حدیث گذشت ،نشاشیده شب درازه.(ضرب المثله).امیدوارم چشم حسودا کور بشه که نشسته اند ببینند تو مراسم شاد کجای کار می لنگید.
من خواهرشوهر خوبیم،از اونها که تا کسی نظرم را نخواد عمرا حرف بزنماین رفتار را از عمه کوچیکه خدابیامرزم یادگرفتم که تا نظرش را نمی پرسیدی لام تا کام حرف نمیزد و دخالت نمیکرد.نظرشم میخواست بگه اولش میگفت قصد دخالت و فضولی ندارم.اینجوری همه دوسش داشتند و یاد ندارم کسی از این عمه خدابیامرزم به بدی یاد کرده باشه.
واقعا کور
مبارک باشه ننه جون
قربونت عمه