مهارت نونوایی رفتن!

تو شهر ما خیلی صورت خوشی نداره یک خانم نانوایی بره،البته این تفکر هنوز تو قدیمی ها رواج داره و امروزی ها مثل خیلی چیزهای دیگه این را هم منسوخ کردند.

پدرم هرگز از این اعتقادات نداشتند و میگفتن زن هم مثل مرد باید خیلی مهارتها را یاد بگیره که اگر جایی لازم شداستفاده کنه.این شد که همه خواهرها مستقل بار اومدن غیربنده،چون هربار یک قدم برداشتن که من کاری یاد بگیرم یک بلا سرخودم آوردم و پشیمون شدننمونش نونوایی رفتن که بدون اغراق بلد نیستم و تا حالا به اندازه انگشتای دوتا دست نون نخریدم و تازه همونم هرکی تو نونوایی بوده کمکم کرده،اعم از نونواها بگیر تا مشتری ها

........

پ.ن:ممنون از محبتت تک تک شما و روی ماهتون را میبوسم .طبق نظر اکثریت همین مهدعلیا باقی میزارم باشه.دلتون شاد و لبتون پرخنده باشه الهی

اولین بار که مجبور شدم نون بگیرم،ارشد بودم.هم اتاقی هام رفته بودن شهرشون و نون نداشتیم.ما تو دانشگاه نونوایی داشتیم.رفتم اونجا یک گوشه ایستادم ببینم بقیه چیکار میکنن یاد بگیرم،منم نون بخرم.تازه شجاعتم را داشتم جمع میکردم برم جلو که خود نونوا از پشت دخل دراومد و گفت آبجی چندتا میخوای؟گفتم.برام نون ها را برش زد،مرتب تو پاکت گذاشت پولشم گرفت و راهیم کرد.بعدم گفت هربار اومدی،فقط به خودم بگو چندتا و همینجا بایست و تا آخرم همین بودبار بعد یک نونوایی بود که نون های سبوس دار خوشمزه با تنور سنتی هیزمی میپخت.نسبت به نون عادی،قیمتش چندبرابر بود اما خب واقعا نونش حرف نداشت و می ارزید.اونم هروقت میرفتم خودش برام تکون میداد تا خنک بشه و میزاشت تو پاکت و بهم میداد.تازه میگفت کیسه پارچه ای بیار،چرا پاکت؟حالا چرا نوشتم.

امشب رفتم نونوایی و باز چون مدتها بود نونوایی نرفته بودم،یادم رفته بود باید تو صف بایستم .هیچی دیگه حرص آقاهه جلویی و خنده پشت سری ها را درآوردم که یکی اون برمیداشت،دوتا من از نونهایی که دستگاه مینداخت  روی اون توری و تازه تهش فهمیدم چه خبطی کردم و چرا بقیه به زبون محلی یک چیزی میگن و میخندنهیچی دیگه گفتم برای شما بگم تا همین مهارتهای کوچیک را هم یاد بگیرید تا مثل من خبط و خطا نداشته باشید.

پ.ن:طبق نظر اکثریت همین مهدعلیا باقی میزارم.مرسی از محبت تک تک شما عزیزانم.امیدوارم دلتون همیشه شاد باشه،تنتون سلامت و لبتون پرخنده.سفره هاتون هم پربرکت.

نظرات 5 + ارسال نظر
گیل‌پیشی چهارشنبه 28 آذر 1403 ساعت 18:12 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام عمه جونم. خوبی؟
خرید نون یکی از کارهای کلافه‌کننده‌ست. آدم حس می‌کنه از گرما پوستش داره می‌سوزه.

سلام عشق عمه تو خوبی؟
واقعااااا کار سختیه،خیلی سخت

لیمو سه‌شنبه 20 آذر 1403 ساعت 10:28

منم بلد نیستم

چطوری همدرد؟

قره بالا دوشنبه 19 آذر 1403 ساعت 20:25

منم واقعا از نونوایی رفتن بیزارم
چند وقت پیش رفتم یه دونه سنگک بخرم، دو ساعت تو صف بودم، آقاهه گفت چندتا میخوای ؟ گفتم یه دونه
میگه یه دونه که صف نداره کلی وقته منتظری

اینم باحال بود

سمیرا پنج‌شنبه 15 آذر 1403 ساعت 22:25

سلام عزیزم راستش اون تیکه سریع برداشتن و خنک کردن نون خودش واقعا مهارتیه، حق داری

سلام دخترقشنگم
مرسی که بهم امید میدی عزیزم

مونا چهارشنبه 14 آذر 1403 ساعت 20:03

من فکر میکردم شما تهران هستی.

من تهران هم هستم،ده سال تهران زندگی کردم و حالا تقریبا میشه گفت دیگه غیرتهرانم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد